خوشبختی، آرامش، شادی وچیزهای دیگه

یکشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۵

دارم میرم

خسته شدم از گوش شنوا بودن ، خسته شدم از تکیه گاه بودن ، خسته شدم از مهربون بودن ، از اینکه همیشه آدم خوبه باشم ... دل کسی رو نشکنم،هر کسی هر زمانی دلش گرفت اول یاد من بیفته ، هر کسی کمک خواست یاد من بیفته... خسته شدم ، پس من چی میشم؟؟ خستگی من چی میشه؟.. دلتنگی من چی میشه؟ احساس گم شده من چی میشه؟ به خدا گم شدم.. بین خودم ، تو، اونا .. بین همتون گم شدم ....
من هیچ وقت قوی نبودم ، هیچ وقت دنبال حق خودم نبودم ، همیشه گذشتم ، از خودم ، احساسم ، نیازم ،وقتم ،.. از همه چیزم فقط به خاطر شماها.... اما هیچ کدومتون نفهمیدین..
دلم گرفته ، از این همه عشق که توی دلمه ، از این همه انرزی که داشتم و حروم شد از اون همه وقتهای نازنینی که داشتم و تو به بیهودگی ، با اون حرفهای بچه گانت هدر دادی... دلم گرفته ازت..... عزیز من ، توخیلی کمی برای من، خیلی کمی.. من دیگه نمی تونم تکیه گاهت باشم ، پاهام درد میکنه ، نمی تونم بایستم تا قد بکشی ، خسته شدم ، دیگه نمی کشم ، می بینی دارم پیر میشم ، در واقع تو پیر کردی.. با حرفهات ، با شک کردنهات ، با التماس کردنهات ، با درک نکردنهات.... واقعا، این همه مدت نفهمیدی چی میگم ..هی من گفتم و تو نفهمیدی، سکوت کردم تو نفهمیدی ، حالا دارم میرم ، می فهمی، می خوام برم...
می خوام برم رها بشم
تازه و بی ریا بشم
زمینم و شخم بزنم
نه خوب بشم
نه بد بشم
می خوام برم عاشق بشم ، عاشق یه نفری که من رو بخواد همین جوری که هستم ، با همین خنده هام ، باهمین گریه هام ، با همین نگاهام، با همین فکرام... من و بخواد همین جوری که هستم نه اون جوری که تو می خوای باشم.....نه اونجوری که خواستی باشم و نشدم
می خوام برم ، عاشق بشم ، کسی نپرسه کی بودی ، چی شدی ، بگه مرسی که هستی برای من... شادی غصه های من
دارم میرم... دنبالم نیا... گریه نکن ، متلک نگو ، تهمت نزن، التماس نکن ... داد نزن،... زنگ نزن ، توهم برو.. خواهش میکنم ... فقط برو، بگذار من هم برم... اگر هم نگذاری ...دیگه چیزی ازم نمونده برای موندن.. من با تو ته کشیدم .. تموم شدم ، تو و عشق خود خواهانت ریشه من و سوزوند...می خوام خاکسترش و به باد بدم شاید اون بارور بشه از عشق وجودم... شاید