خوشبختی، آرامش، شادی وچیزهای دیگه

دوشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۶

تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت

یکشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۶

سفر به خیر

به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر !‌ اما تو دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
شفیعی کدکنی
در کوچه باغ های نشابور تهران مرداد 1350

دوشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۶

یکی از مشکلات زندگی در خارج از وطن عدم دسترسی به تقویم ایرانی و فراموش کردن روزها و ماهها وبالطبع شرمندگی از پیامدهای متعاقبش می باشد

پنجشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۶

چهاردهم مرداد روز همبستگی وبلاگ نویسان ایرانی با دانشجویان دربند


چهارشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۶

یاد ایامی

یادته کلاسهامون و جیم میزدیم میرفتیم جردن بستنی نسکافه ای میخوریم ؟(جردن که میگم یاد مامان اون دوستت می افتم که میگفت :"من 25 ساله که جردن میشینم وعطر کنزو میزنم"که البته من هیچ وقت ربط اینها رو بهم نفهمیدم)هی هم به من میگفتی اینقدر موقع بستنی خوردن سر وصدا در نیار؟ یادته صبح های زمستون که پوستمون از سرما گزگز میکرد و نوک دماغمون یخ زده بود و سرخ شده بود میگفتی اول بریم یه چایی بگیریم با کیت کت بعد بریم سر کلاس؟
کلاس اقتصاد و یادته؟ کنفرانسمون و چی؟ سر کلاس جمعیت شناسی
یادته یه روز جمعه صبح عین چند بی خانمان رفتیم پارک نیاوران صبحانه بخوریم عین دخترهای دیوونه !!!؟یادته رفتیم سفر؟؟؟؟ یادته دوش سرد گرفتم همون شب اول سرما خوردم؟ یادته اون چادری و که سرم کردم؟ چادر بود یا ملافه؟گفتین اگر دختر چادری بودی حتما ترشیده بودی!یادته از اتوبوس تهران جا موندیم؟چقدر زدیم و رقصیدیم تو ماشین پسر شوکت تا به اتوبوس رسیدیم....جنوب و چی؟؟؟ یادته اون آقاهه که سیب و نون میخورد یا سیب و سس و می پیچوندیم میرفتیم تا صبح تاپ بازی توی پارک؟؟ یادته شبها به چه ذوقی تو اون شهر بندری تا صبح بیدار میموندیم الکی؟ یادته چقدر غصه خوردیم که نرفتیم آبادان؟ روز فارغ التحصیلی و یادته؟ یادته لباسشو نپوشیدی و فقط با کلاهش عکس گرفتی؟؟؟
چقدر دلم تنگه اون روزاست.... عکس همتون و زدم روی یخچالم! از اونجایی که هنوز شکمو هستم این تنها جاییه که روزی چند بار میتونم ببینمتون و یاد اون وقتها کنم...هنوز نمیدونم چی شد که یهو پخش شدیم ... زمان ؟فارغ التحصیلی؟کار؟استقلال؟ آینده؟ چی بود و نمی دونم فقط میدونم خیلی دلتنگ اون روزام...خیلی

سه‌شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۶

به نظرم عاشق‌هایی که بهم نمی‌رسند*
برنده‌های نهایی هستند
چون عادت پس از رسیدن را تجربه نمی‌کنند
و زشتی‌های ناگزیر معشوق‌ را
و بال عاشقانه‌هایشان نمی‌شکند در رخوت تکرار
برای همین هم
همیشه عاشق می‌مانند
.
.
از وب لاگ شرح*

دوشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۶

از آتش عشق هر که افروخته نیست
با او سر سوزنی دلم دوخته نیست
گر سوخته دل نه ای زما دور که ما
آتش به دلی زنیم کو سوخته نیست